جالینوس :
(در یونانی: Γαληνός، لاتین: Claudius Galenus) (۱۲۹-۲۰۰م) از پزشکان یونان باستان بود . دیدگاههای او بیش از هزار سال دیدگاه چیره در پزشکی اروپا بود .
جالینوس اهل پرگامون یونان (برگامای کنونی در ترکیه) بود . وی پزشک هشتم است از پزشکان باستان که هریک بی مثل زمان خود بودهاند. اول ایشان اسقلبیوس اول ، دوم غورس ، سوم مینس ، چهارم برمانیدس ، پنجم افلاطون ،
ششم اسقلبیوس دوم ، هفتم بقراط دوم ، هشتم جالینوس است . آنچه از احوال جالینوس معلوم و نزد خواص و عوام مشهور است آنکه وی هشتمین و آخرین طبیب بزرگ است و نه تنها کسی به پایه او در علم نرسید ‚ بلکه هیچ کس
به مقام علمی او نزدیک نگردید.
از آغاز پیدایش پزشکی تا آن زمان سوفسطائیان در آن فن اختلاف بسیاری پدید آورده و محاسن آن را از بین برده بودند و او برضد آنان قیام کرد و گفته آنان را ابطال کرد و عقاید بقراط و پیروان او را استوار ساخت و به نصرت آنها اقدام کرد و
کتابهای بسیار در کشف حقایق فن پزشکی تاًلیف کرد . وی هشتاد و هفت سال زندگی کرد . جالینوس در برخی از تألیفاتش آوردهاست که :
پدرم پیوسته مرا هندسه و حساب و ریاضیات آموخت تا به سن پانزده سالگی رسیدم در آنوقت مرا به آموختن منطق واداشت ، زیرا میخواست فلسفه بیاموزم ، ولی در خواب دید که مرا به تحصیل پزشکی وادارد و آنگاه مرا
به فراگرفتن این فن گماشت . در این وقت هفده سال داشتم .
زایش جالینوس ۹۵ سال بعد از مسیح بود و آنان که او را همروزگار با مسیح دانستهاند و گویند وی به سوی عیسی رو آورد تا به وی ایمان آورد ، درست نیست ، زیرا جالینوس در مواردی از کتب خود به قسمی از موسی و مسیح یاد
کرده که معلوم میشود بعد از مسیح میزیسته است ‚ از جمله کسانی که او را معاصر مسیح دانستهاند بیهقی است . جالینوس دانشمند فیلسوف و طبیعی دان زمان خود بود . وی از مردم شهر فرغامون (پرگاموس - پرگاما - برگاما -
برغامه - برغمه - پرگامون) است . کتابهای پر ارزشی در پزشکی و جز آن از علوم طبیعی و صناعت منطق تاًلیف کردهاست و از اسماء تاًلیفات خود و ترتیب خواندن و طریق آموختن آنها فهرستی ترتیب داده که شامل چند ورق و بیش از
صد کتاب در آن ذکر شدهاست .
جالینوس در زمان نرون قیصر ششم روم میزیست . وی به اطراف و اکناف مسافرت میکرد و دوبار به روم رفت و در آنجا سکونت کرد و با پادشاه برای معالجه مجروحین به جنگ رفت . در فلسفه و علوم ریاضی براعت یافت و در ۴۲
سالگی متبحر گشت و دانش بقراط را زنده ساخت و بر کتب از دست رفته او شروحی نوشت . پدرش مهندس بزرگی بود که در عصر خود نظیر نداشت . در سن ۸۸ سالگی به قصد بیت المقدس از روم بیرون رفت و به سیسیل رسید و
در همانجا درگذشت . جالینوس ، به قولی تا حدود چهارصد کتاب تاًلیف کرد که بخشی از آنها در آتشسوزی نیایشگاه صلح از میان رفت . نام جالینوس به خاطر شهرت وی ، در ادبیات فارسی رواج یافتهاست :
وگر خود علم جالینوس دانی |
|
چو مرگ آمد به جالینوس مانی |
|
|
(نظامی)
|
ای دوای نخوت و ناموس ما |
|
ای تو افلاطون و جالینوس ما |
|
|
(مولوی
|
یاد داستان "شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب ، جالينوس به او را" افتادم
کاش عشق یک خاصیت حسی مثل عطر یک گل بسیار خوشبو یا یک منظره بدیع و زیبا در طبیعت و یا طعمی مثل عسل ناب داشت ..... ( در کودکی یکبار عسل ناب خوردم .... انفجاری از طعم را در دهان خود
احساس کردم .... البته خوب من هم عسل نخورده بودم .... و برایم نو بود ..... اما عسلی بود که منحصرا از شیره گل تولید شده بود )................
منظورم این است که خیلی خوب بود اگر برای شناسایی کیفیت عشق، یک آدرس تقریبا همه فهمی در دست میبود ......
.
از قول آقای مصفا نمیدانم شنیدم یا خواندم که حالتی را وصف میکرد که برایش در پنج سالگی پیش آمده بود ...... شبی را که قرار بوده با گیوه های نویی که پدر برایش خریده بوده در فردا روزش به مهمانی در ده
مجاور بروند ...... و تا صبح چند بار بیدار میشود و به گیوههای نو که بالای سرش گذاشته بود نگاه میکند و با شوق و عشق به فردایی که این کفشها را خواهد پوشید و به مهمانی خواهد رفت فکر کرده بوده ....
یا عشقی که به جنس مخالف وجود دارد و ترکیبی درهم از غریزه و حس زیبایی دوستی و نیاز به جفت و ........ که البته مراتب آن هم متفاوت است ......
اما در همه این موارد انتظاری وجود دارد و طلوع و غروبی مشاهده میشود .... یعنی همه جانبه و پرکننده نیست .... و فقط شاید بتوان به عنوان یک مشتی که نمونه خروار است، به آن اشاره کرد ...... شاید !!!!
**************************************************************************
تا زمانی که(من و برای من) در روابط ما حاکمه ..... عشق خودش کلی درده.
همه ما بنوعی درد عشق رو حس کرده ایم . یا عشق به والدین باشه یا به جنس مخالف یا فرزند یا مادیات..... اولش همه چی زیباست اما همین که با اون چیز یا شخص هم هویت شدیم دردها شروع می شن .
دردها خودشون با ماحرف می زنن . اگر کمی دقیق باشیم به ما نشون میدن که کجای کارمان اشتباه بوده . با چه چیزی هم هویت شده ایم که نبایدمی شدیم. ؟
با شناخت و حذف منیت هایمان ، پا در جاده عشق می زاریم . اون موقع تازه عشق و شادی حاصله از ان رو می تونیم درک کنیم و میزان درک عشق هم بستگی به خلوصمان داره
یاران بخـدا که بی وفـایـی نکنید
با عاشق دلخسته جدایی نکنید
یا ایـنکـه وفـا کـنیـد تا آخـر عـمر
یـا ایـنکـه از اول آشـنـایـی نکنید
اگر میداد لیلی کام مجنون / کجا افسانه می شد نام مجنون
ديدي ...... بازهم اشتباه رفتيم !؟