با ما ...................... زندگي كنيد .... زندگي كنيد !
*************************
مقاله اول :
اکنون ، لحظه حال ، د م ............... امروز . وقت ، الآن
رهائی از ذهنیت های گذشته ........................... بی ذهنی
دم غنیمتی ...................................................فرصت شمار ، امروز را
کن ابن زمانک ....................................توصيه امام امیرالمومنین علی
ابن الوقت شدن ................................................. عرفان اسلامی
بر نیامده تکیه نکنیم ........................................... شاید نیامد .
دم غنیمتی ...................................................فرصت شمار ، امروز را
کن ابن زمانک ....................................توصيه امام امیرالمومنین علی
ابن الوقت شدن ................................................. عرفان اسلامی
بر نیامده تکیه نکنیم ........................................... شاید نیامد .
برای من ، گذشته اهمیتی ندارد و به ندرت ، در باره آن می اندیشم
حقیقت ، فقط در لحظه حال تجربه می شود و حقیقت معنوی ، یکی است
گرچه در صورت ها و بیان های گوناگون کشف می شود
لازم نیست بد نبال حقیقت در جائی بگرد.ید
حقیقت ، در ژرفای وجود شماست
*********************************************************
گدائی ، سی سال در کنار جاده ای ، کاسه خودرا به سوی مردم می گرفت
روزی غریبه ای ، از او پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟
گدا گفت : یک صندوق ، که تا یادم می آید روی همین نشسته ام
غریبه پرسید : آیا تا کنون داخل صندوق را دیده ای ؟
گدا جواب داد : نه ، برای چه باید داخلش را ببینم ؟
غریبه گفت : نگاهی به درون صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد ... و سعی کرد درب صندوق کهنه را باز کند .
ناگهان با حیرت و شادمانی مشاهده کرد که درون صندوقش ، پر از جواهره .
*****************
ما ، گنجی در درون خویش داریم که از آن غافلیم . حقیقت ما ، گنج درون ماست
نفخه الهی حیات / هو الحي ......... و نفخت فيه من روحي
درک حالت طبیعی احساس یگانگی من با هستی / وحد ت وجود
حقیقت درون ، حقیقتی اندازه ناپذیر و جاودانه است
حقیقتی که هم ، من هستم و هم چیزی فراتر و بزرگ تر از من وجوددارد که من – هستی خودرا از آن حقیقت ، دارم
حقیقتی که ورای نام ها و صورت ها و وهم هاست . حقیقت الحقایق
حقیقتی که ارتباط من با بی نهایت هستی های هستی است
******************************************************
نفخه الهی حیات / هو الحي ......... و نفخت فيه من روحي
درک حالت طبیعی احساس یگانگی من با هستی / وحد ت وجود
حقیقت درون ، حقیقتی اندازه ناپذیر و جاودانه است
حقیقتی که هم ، من هستم و هم چیزی فراتر و بزرگ تر از من وجوددارد که من – هستی خودرا از آن حقیقت ، دارم
حقیقتی که ورای نام ها و صورت ها و وهم هاست . حقیقت الحقایق
حقیقتی که ارتباط من با بی نهایت هستی های هستی است
******************************************************
لحظه حا ل ............................. اکنون .... يك
شبستری ، ذهنیت انسان را در گلشن راز تبیین میکند :
هرچه منظور عقل و دیده بود عقل داند ، که آفریده بود .
صورت ذهنی ، آفریده نوست زانکه محدود فهم ودیده ی توست
کرده مخلوق خویش نام ، الله تا کی ؟ ای بت پرست ، ای گمراه
بله ........... هستی ، ذات ما هست ولی هیچکس نمیتواند هستی را در انحصار خود بیاورد و ذهنیت خود ساخته را هستی پندارد .
بزرگترین مانع برای تجربه حقیقت ، یکی پنداشتن خود و ذهن است
چرا که ما بدون واسطه ، با هستی در ارتباط لحظه به لحظه هستیم .
هستی ما ، حضور ماست . همین الآن
اکنون ، با حضور وبدون ذهنیت ، میتوان از واژه هستی به تجربه هستی رسید .
بله ، یکی دانستن خود و ذهن ، حجابی است که ما را از ذات خویش دور میکند .
ذهن یا نفس خودبین ، مرا از خود و از دیگران و از طبیعت و از خدا، دورمیکند
توهم اینکه من ، هستم و از دیگران جدا هستم .
بله ، در سطح ظواهر ، همه چیزها و همه صورت ها ، ازهم جداهستند ولی در واقع ، ما با همه چیز و همه کس ، وحدت ارگانیک داریم .
ذهن یا نفس ، اگر از آن درست استفاده شود و در خدمت انسان باشد ، ابزاری است مفید وعالی
اما اگرانسان باور کند که عین ذهن و نفس خویش است ، این ابزار بر او فرمان خواهد راند و ............ این باور توهمی بیش نیست . بله .ذهن ، خود دروغینه
خبر خوش این است که ما میتوانیم از اسارت ذهن و ذهنیت خود ، رها شویم .
فقط در لحظه حال ، حضور یاب .
***************************************
حتی اگر لحظه حال را با چشم های گذشته ببینیم
بازهم ، امور را تماما تحریف شده مشاهده میکنیم
زیرا بازهم ذهن ، گذشته از دست رفته را به جای لحظه حال ، فریبکارانه تصویر میکند . گذشته ای را که دیگر نیست
بااین کار ، لحظه حال را هم از دست میدهیم .
وقتی موفق شوی که بی ذهنی را تمرین کنی ، کم کم همه چیز را همانگونه که هست ، مشاهده خواهی کرد .
در درون تو ، احساسی از سکون و آرامش به وجود می آید
و این احساس ، آغاز حالت طبیعی یگانگی تو با هستی است .
با تمرین بی ذهنی و حضور در لحظه حال ، تدریجا احساس سکون و آرامش تو ، ژرف تر خواهد شد .
لحظه حال ............................... اکنون .... دوم
هرچه بیشتر به اعماق حالت بی ذهنی فرو میروی
حالت طبیعی آگاهی ناب و حضور را بیش تر درک میکنی .
و این حالت ، خود خواهانه نیست
بلکه ، حالت بی خودی است
جان ، شدن است ........ با طبیعت ، یگانه شدن است .
واین ، حالتی است بسیار لذت بخش . سرورآور . مست کننده و هوشیار ؟
ذهن و فکر و نفس .............. فقط ابزار اند
وسیله ای که تو ، با آن کارهائی خاص را برای گذران امورت ، بانجام رسانی
و وقتی کارت را کردی ، وسیله و ابزار را به زمین بگذاری .
ابزار > نباید بر تو حکم گردد.
ذهن یا فکر یا نفس ، به لحظه حال ، اهمیت نمی دهد بلکه فقط گذشته و آینده را
جدی میگیرد . همانکه در اختیار ما ، فعلا نیست . توجه کن .
کلید رهائی ما از حاکمیت ذهن . زندگی در لحظه حال است . و بس
توجه کن که فکر و آگاهی هم معنا نیستند .
فکر کردن ، فقط جنبه کوچکی از قلمرو وسیع آگاهی ماست
فکر نمی تواند بدون قلمرو وسیع آگاهی ما ، وجودداشته باشد
اما آگاهی ما ، محتاج فکر کردن نیست .
مولانا در مثنوی فرمود : قطره ی دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
دریاهای خداوند ، قلمرو بی پایان و بی کرانه آگاهی ناب و علم بی نهایت است
با فکر و عقل و ذهن و ....... نمیتوان به آگاهی ناب رسید .
ذهن ، ابزاری است برای بقا
حمله کردن به ذهن دیگران و دفاع کردن از خود در مواجهه با ذهن های دیگر
جمع کردن مال ، تحلیل و تجزیه کردن اطلاعات برای انجام امور
خوش آمدن ها و خوش نیامدن ها ، قضاوت ها ، تفسیر ها
احساسات و عواطف و تمام الگوهای واکنشی ، از جمله کارکردهای ذهن اند .
تماشاگر ذهن شو نه اسیر ذهن . مراقب باش
عواطف خودرا به تماشا بنشین وآن هارا دربدن خود ، احساس کن
اما بدان که احساس ، خویشتن حقیقی تو نیست .
بسیاری از روابط عاشقانه با گذشتن شادی های اولیه، به چیزی تبدیل شده اند که مدام بین عشق و نفرت ، دررفت وآمداست.
وآنچه امروز مایه لذت میشود ، فردا رنج خواهد زائید.
*******************************************************************
لحظه حال ................................ اکنون .. سوم
عشق به حق و شادمانی از هستی ، تو را به رنج و نفرت نمی اندازد .
حتی زمانی که آسمان به شدت ابری است
خورشید ، وجوددارد . آن سوی ابرها
برای رهائی از تمنا ها و خواهش های نفسانی ذهن ، در لحظه اکنون ، حاضر شو
و ذهنیت خودرا ، فقط تماشاکن
و بدان . هر لذتی در دل خود رنجی را پنهان کرده
زیرا در قاموس خلقت ، رنج ضد اجتناب ناپذیر لذت است که خورا در زمان ، نشان میدهد .
بخش عمده درد و رنج انسان ها ، بیهوده است .زیرا ذهن آنان ، اداره امور زندگی
- شان را عهده دارد .و کارمایه و ماندگاری حکومت ذهن در وجود رنج هاست .
اگر لحظه حال را مغتنم بشماری و آن را بپذیری
از درد و رنج ها ، رها میشوی
حاکمیت ذهن تو در گذشته و به آینده گره خورده است .
ذهن و نفس ،اگر از گذشته و آینده بیرون افتند . میمیرند .
چه زیبا فرمود : آب تنی در حوضچه اکنون / سهراب سپهری
زمان در اختیار ما ، همین حالاست .
جز لحظه حا ل ، هیچ زمان نقد دیگری وجود ندارد . همین را بفهم .
بله . ما ذهن و زمان بندی در حدی نیاز داریم که معاش و امور زندگی را تدبیر کنیم . ولی ذهن و زمان نباید زندگی مارا دردست گیرند .
اگر نمی خواهی برای خود و دیگران ، رنج تولید کنی
اگر نمی خواهی به رنجی که از گذشته تا کنون در خود نگه داشته ای . بیفزائی
بنابراین ، به اندازه ای زمان بندی کن که روزانه نیاز داری .
فراموش نکن که لحظه حال ، تمام نقدینگی توست که در اختیار داری
به لحظه ی حال ، پاسخ مثبت بده
زیرا زندگی تو فقط در لحظه اکنون جریان دارد
و اکنون مشاهده خواهی کرد که ، زندگی برای توست .
با محتوای لحظه حال ، حال کن . با آن نجنگ ...
محتوای لحظه حال را با خود دوست کن . نه دشمن خود
هرچه که هست . بپذ یر .......... رضا بداده بده وز جبین گره بگشا
میزبان درد های گذشته خود و دیگران مشو..فقط از کنار دردها عبور کن
میزبان دغدغه های آینده خود و دیگران مباش . فقط مشاهده کن
حالا ، تو به سرچشمه نیروی درون خویش رسیده ای
تو ، به نیروی حال ، دست یافته ای
*****************************************************************************************
حتی زمانی که آسمان به شدت ابری است
خورشید ، وجوددارد . آن سوی ابرها
برای رهائی از تمنا ها و خواهش های نفسانی ذهن ، در لحظه اکنون ، حاضر شو
و ذهنیت خودرا ، فقط تماشاکن
و بدان . هر لذتی در دل خود رنجی را پنهان کرده
زیرا در قاموس خلقت ، رنج ضد اجتناب ناپذیر لذت است که خورا در زمان ، نشان میدهد .
بخش عمده درد و رنج انسان ها ، بیهوده است .زیرا ذهن آنان ، اداره امور زندگی
- شان را عهده دارد .و کارمایه و ماندگاری حکومت ذهن در وجود رنج هاست .
اگر لحظه حال را مغتنم بشماری و آن را بپذیری
از درد و رنج ها ، رها میشوی
حاکمیت ذهن تو در گذشته و به آینده گره خورده است .
ذهن و نفس ،اگر از گذشته و آینده بیرون افتند . میمیرند .
چه زیبا فرمود : آب تنی در حوضچه اکنون / سهراب سپهری
زمان در اختیار ما ، همین حالاست .
جز لحظه حا ل ، هیچ زمان نقد دیگری وجود ندارد . همین را بفهم .
بله . ما ذهن و زمان بندی در حدی نیاز داریم که معاش و امور زندگی را تدبیر کنیم . ولی ذهن و زمان نباید زندگی مارا دردست گیرند .
اگر نمی خواهی برای خود و دیگران ، رنج تولید کنی
اگر نمی خواهی به رنجی که از گذشته تا کنون در خود نگه داشته ای . بیفزائی
بنابراین ، به اندازه ای زمان بندی کن که روزانه نیاز داری .
فراموش نکن که لحظه حال ، تمام نقدینگی توست که در اختیار داری
به لحظه ی حال ، پاسخ مثبت بده
زیرا زندگی تو فقط در لحظه اکنون جریان دارد
و اکنون مشاهده خواهی کرد که ، زندگی برای توست .
با محتوای لحظه حال ، حال کن . با آن نجنگ ...
محتوای لحظه حال را با خود دوست کن . نه دشمن خود
هرچه که هست . بپذ یر .......... رضا بداده بده وز جبین گره بگشا
میزبان درد های گذشته خود و دیگران مشو..فقط از کنار دردها عبور کن
میزبان دغدغه های آینده خود و دیگران مباش . فقط مشاهده کن
حالا ، تو به سرچشمه نیروی درون خویش رسیده ای
تو ، به نیروی حال ، دست یافته ای
*****************************************************************************************
لحظه حال ............................ اکنون . چهارم
اگر هیزمی را که تازه شعله ور شده ، کنار هیزمی که کاملا گر گرفته ، قراردهی
بهتر خواهد سوخت .
در محضر استاد روشن شده ، حضوری آگاهانه ، بیاب
به فراسوی ذهن ، سفر خواهی کرد.
شایع ترین شکل هم ذات پنداری نفس و ذهن ، جائی است که خودرا با داشته ها ،
مقام ، شهرت ، مدرک تحصیلی ، دانش و اطلاعات ، خوشگلی و خوش تیپی -
رابطه ها ، اعتبار بانکی ، خانواده، باورها و نژاد .......... یکی پنداری ؟
هیچ کدام از اینها ، تو نیستی
چه بخواهی و چه نخواهی ، باید همه این ارزش های جعلی را بگذاری و بگذری
در لحظه ی مرگ ، هویت اصلی خودرا خواهی فهمید
جدائی تو از همه آن چیزهائی که تو نیستند .
و تو به اشتباه ، خود را با آن ها یکی می انگاری
راز بزرگ زندگی همین است .
بمیر ، پیش از آنکه بمیری
آن گاه در می یابی که مرگی وجود ندارد .
مطالعه پیچیدگی های ذهن ، شاید از تو یک روانشناس بسازد
ولی تو را به فراسوی ذهن نمیبرد .
ذهن و نفس ، فی نفسه خطاکار نیست .
بلکه بس شگفت و لازمه
خطا آن جاست که تو آن را ( خود) تلقی میکنی .
وسواس زندگی کردن در خاطرات گذشته و امیدهای آینده ، مارا نسبت به زندگی درلحظه حال ، بی رغبت میکند . مگر نه . زندگی در لحظه حال ، اتفاق می افتد .
ورای لحظه حال ، چیزی وجود ندارد .
ممکن نیست چیزی بیرون از لحظه حال اتفاق بیفتد .
هرگز چیزی در گذشته اتفاق نیفتاده . زیرا همه اتفاق ها در لحظه حال می افتند .
هرگز هیچ اتفاقی در آینده نمی افتد ، زیرا همه اتفاق ها در لحظه ی حال می افتند.
گذشته ، فقط ردیابی خاطره های در ذهن انبار شده اند
دربیاد آوردن گذشته ، اثر خاطره ای را در ذهن فعال می کنیم . ولی این کاررا در
لحظه حال ، انجام میدهیم
آینده نیز ، چیزی نیست مگر لحظه ی حا ل خیالی و فرافکنی ذهن
وقتی آینده برسد ، به عنوان لحظه ی حا ل فرا می رسد . مگر نه ؟
***************************************
بهتر خواهد سوخت .
در محضر استاد روشن شده ، حضوری آگاهانه ، بیاب
به فراسوی ذهن ، سفر خواهی کرد.
شایع ترین شکل هم ذات پنداری نفس و ذهن ، جائی است که خودرا با داشته ها ،
مقام ، شهرت ، مدرک تحصیلی ، دانش و اطلاعات ، خوشگلی و خوش تیپی -
رابطه ها ، اعتبار بانکی ، خانواده، باورها و نژاد .......... یکی پنداری ؟
هیچ کدام از اینها ، تو نیستی
چه بخواهی و چه نخواهی ، باید همه این ارزش های جعلی را بگذاری و بگذری
در لحظه ی مرگ ، هویت اصلی خودرا خواهی فهمید
جدائی تو از همه آن چیزهائی که تو نیستند .
و تو به اشتباه ، خود را با آن ها یکی می انگاری
راز بزرگ زندگی همین است .
بمیر ، پیش از آنکه بمیری
آن گاه در می یابی که مرگی وجود ندارد .
مطالعه پیچیدگی های ذهن ، شاید از تو یک روانشناس بسازد
ولی تو را به فراسوی ذهن نمیبرد .
ذهن و نفس ، فی نفسه خطاکار نیست .
بلکه بس شگفت و لازمه
خطا آن جاست که تو آن را ( خود) تلقی میکنی .
وسواس زندگی کردن در خاطرات گذشته و امیدهای آینده ، مارا نسبت به زندگی درلحظه حال ، بی رغبت میکند . مگر نه . زندگی در لحظه حال ، اتفاق می افتد .
ورای لحظه حال ، چیزی وجود ندارد .
ممکن نیست چیزی بیرون از لحظه حال اتفاق بیفتد .
هرگز چیزی در گذشته اتفاق نیفتاده . زیرا همه اتفاق ها در لحظه حال می افتند .
هرگز هیچ اتفاقی در آینده نمی افتد ، زیرا همه اتفاق ها در لحظه ی حال می افتند.
گذشته ، فقط ردیابی خاطره های در ذهن انبار شده اند
دربیاد آوردن گذشته ، اثر خاطره ای را در ذهن فعال می کنیم . ولی این کاررا در
لحظه حال ، انجام میدهیم
آینده نیز ، چیزی نیست مگر لحظه ی حا ل خیالی و فرافکنی ذهن
وقتی آینده برسد ، به عنوان لحظه ی حا ل فرا می رسد . مگر نه ؟
***************************************
لحظه حال .............................. اکنون...... پنجم
آموزگاران بزرگ عرفان ، به لحظه ی حال به عنوان کلیدی برای باز کردن درب – بعد معنوی انسان ، یاد کرده اند.
و ........................................................این راز بزرگ عرفان است .
غم فردا را نخورید ، زیرا فردا غم های خاص خودرا دارد .
گل ها دغدغه فردا را ندارند.
آن ها با آسودگی دل ، در لحظه بی زمان حال ، زندگی میکنند وازدست خداوند روزی میخورند.
باید گذشته و آینده را آتش بزنی تا همنشین آواز خداوند شوی
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت ، پرده ی خدا
آتش اندر زن به هردو ، تا به کی پر گره باشی از این هر دو چو ، نی
تا گره با نی بود، همراز نیست همنشین آن لب و آواز نیست
بنابراین ، وقتی به فکر کردن در باره ی گذشته و آینده ، نیازی نداری
توجه خودرا از آن ها برگیر ، تا جائی که مقدوراست .
بدان که تصورات ما ، وهم محض اند .
افکارت را مشاهده کن ... عواطفت را احساس کن ...واکنش هایت راتماشاکن
آن هارا جدی مگیر ... از آن ها مسئله مساز
فقط همین لحظه نقد را دریاب .
ارباب ذهن خود شو ... نه اسیر ذهن و توهمات و تصورات و بافته ها و ذهنیت ها
تنظیم برنا مه ها – قرارگذاشتن – درس گرفتن از گذشته برای عدم تکرار اشتباهات
تعیین هدف ها - پیش بینی و تدارک درست امور ، همه مربوط به لحظه حال اند .
و در لحظه حال ، اتفاق می افتند .
اگر در گذشته مرتکب اشتباهی شده ای و در لحظه حال ، از آن اشتباه درس میگیری
از زمان ساعتی در لحظه حال ، استفاده کرده ای
ولی اگر در ذهن خود مدام درگیر اشتباه گذشته خود هستی و خودرا سرزنش میکنی و گناهکار میشماری ، تو ، من خودرا با آنچه ازآن من است ، اشتباه گرفته ای
تو ، اشتباه گذشته ات را به پاره ای از هویت خود تبدیل کرده ای و ساکن شده ای .
***********************************************************************************************
و ........................................................این راز بزرگ عرفان است .
غم فردا را نخورید ، زیرا فردا غم های خاص خودرا دارد .
گل ها دغدغه فردا را ندارند.
آن ها با آسودگی دل ، در لحظه بی زمان حال ، زندگی میکنند وازدست خداوند روزی میخورند.
باید گذشته و آینده را آتش بزنی تا همنشین آواز خداوند شوی
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت ، پرده ی خدا
آتش اندر زن به هردو ، تا به کی پر گره باشی از این هر دو چو ، نی
تا گره با نی بود، همراز نیست همنشین آن لب و آواز نیست
بنابراین ، وقتی به فکر کردن در باره ی گذشته و آینده ، نیازی نداری
توجه خودرا از آن ها برگیر ، تا جائی که مقدوراست .
بدان که تصورات ما ، وهم محض اند .
افکارت را مشاهده کن ... عواطفت را احساس کن ...واکنش هایت راتماشاکن
آن هارا جدی مگیر ... از آن ها مسئله مساز
فقط همین لحظه نقد را دریاب .
ارباب ذهن خود شو ... نه اسیر ذهن و توهمات و تصورات و بافته ها و ذهنیت ها
تنظیم برنا مه ها – قرارگذاشتن – درس گرفتن از گذشته برای عدم تکرار اشتباهات
تعیین هدف ها - پیش بینی و تدارک درست امور ، همه مربوط به لحظه حال اند .
و در لحظه حال ، اتفاق می افتند .
اگر در گذشته مرتکب اشتباهی شده ای و در لحظه حال ، از آن اشتباه درس میگیری
از زمان ساعتی در لحظه حال ، استفاده کرده ای
ولی اگر در ذهن خود مدام درگیر اشتباه گذشته خود هستی و خودرا سرزنش میکنی و گناهکار میشماری ، تو ، من خودرا با آنچه ازآن من است ، اشتباه گرفته ای
تو ، اشتباه گذشته ات را به پاره ای از هویت خود تبدیل کرده ای و ساکن شده ای .
***********************************************************************************************
لحظه حال .............................................. اکنون ....... ششم
لحظه ی حال ، تمام دارائی ماست . زیرا زندگی ما ، در لحطه ی حال می گذرد .
نباید برای باور به بهشت آینده ، دوزخی را در لحظه حال ، بیافرینیمژ
ایدئولوژی ها/ مارکسیسم . سوسیالیسم . لیبرالیسم ، سرمایه داری ، تعصبات و خشگ مغزی ها ی مذهبی تحریف شده / با انسان ،چنین کرده اند .
در دیدگاه پیروان این ایدئولوژی ها ، هدف . وسیله را توجیه میکند . بدون تعارف .
این عقاید ، ذهنیت محض اند .
آیا فکر میکنی اگر بیش تر داشته باشی ، کامیاب تر خواهی شد ؟
آیا منتظر کسی هستی که پیدا شود و به زندگی تو ، شادابی بخشد ؟
بیهوده است . خیال است .خوشبختی را ازدرون خویش باید جستجو کنی.
ممکن است ناگهان صاحب ثروتی شوی ، اما این تغییر ، سطحی خواهد بود
زیرا تو بازهم براساس همان ذهنیت ها و الگوهای شرطی شده عمل خواهی کرد
البته ، در شرایطی تجملاتی تر
از حواس خود بطور کامل استفاده کن . در جائی که هستی ، باش
به پیرامون خود نگاه کن ، طبیعت را ببین ، شکل ها . صورت ها . رنگ ها رابنگرو به سکوتی که زیر صداها پنهان است گوش بده .
زیتم نفس های خودت را مشاهده کن . بودن و زندگی کردن همه چیز هارا بپذ یر
دنیای مرده مفاهیم ذهنی را پشت سر بگذار
از خواب زمان بیدار شو و لحظه حال را لمس کن
بگو : من تصمیم گرفته ام درد و رنج بیش تری برای خود نیافرینم . دیگر برای خودم مسئله نمی سازم .
آیا در آنچه که انجام می دهم ، شادمانی ، قناعت ، روشنی و سبکبالی می یابم ؟
کیفیت کار خودرا دگرگون خواهم کرد و از داشته ها ، بهینه بهره خواهم گرفت .
مگر نه ، کیفیت همواره مهم تر از کمیت است .
به نفس کار توجه خواهم کرد . نتیجه ، خود خواهد آمد .
توجه خودرا به چیز هائی معطوف خواهم کرد که لحظه حال در اختیارم میگذارد .
حضور در لحظه حال ، همراه با سکوت و آرامشی ژرف
در ژرفای وجود خود ، با هستی جاری در همه چیز ، مشاهده پیوند خواهم نمود .
و در دنیائی که ثبات ندارد ، طالب دوام نخواهم بود و در بند کسی نخواهم ماند .
دنیای تولد و مرگ / سودوزیان / بیوفائی وهجران / گذرا و پل عبور / غم و درد
و متوجه ی آن بی صورت جاودانه که در ذات همه صورت ها ست خواهم شد .
******************************************************************
نباید برای باور به بهشت آینده ، دوزخی را در لحظه حال ، بیافرینیمژ
ایدئولوژی ها/ مارکسیسم . سوسیالیسم . لیبرالیسم ، سرمایه داری ، تعصبات و خشگ مغزی ها ی مذهبی تحریف شده / با انسان ،چنین کرده اند .
در دیدگاه پیروان این ایدئولوژی ها ، هدف . وسیله را توجیه میکند . بدون تعارف .
این عقاید ، ذهنیت محض اند .
آیا فکر میکنی اگر بیش تر داشته باشی ، کامیاب تر خواهی شد ؟
آیا منتظر کسی هستی که پیدا شود و به زندگی تو ، شادابی بخشد ؟
بیهوده است . خیال است .خوشبختی را ازدرون خویش باید جستجو کنی.
ممکن است ناگهان صاحب ثروتی شوی ، اما این تغییر ، سطحی خواهد بود
زیرا تو بازهم براساس همان ذهنیت ها و الگوهای شرطی شده عمل خواهی کرد
البته ، در شرایطی تجملاتی تر
از حواس خود بطور کامل استفاده کن . در جائی که هستی ، باش
به پیرامون خود نگاه کن ، طبیعت را ببین ، شکل ها . صورت ها . رنگ ها رابنگرو به سکوتی که زیر صداها پنهان است گوش بده .
زیتم نفس های خودت را مشاهده کن . بودن و زندگی کردن همه چیز هارا بپذ یر
دنیای مرده مفاهیم ذهنی را پشت سر بگذار
از خواب زمان بیدار شو و لحظه حال را لمس کن
بگو : من تصمیم گرفته ام درد و رنج بیش تری برای خود نیافرینم . دیگر برای خودم مسئله نمی سازم .
آیا در آنچه که انجام می دهم ، شادمانی ، قناعت ، روشنی و سبکبالی می یابم ؟
کیفیت کار خودرا دگرگون خواهم کرد و از داشته ها ، بهینه بهره خواهم گرفت .
مگر نه ، کیفیت همواره مهم تر از کمیت است .
به نفس کار توجه خواهم کرد . نتیجه ، خود خواهد آمد .
توجه خودرا به چیز هائی معطوف خواهم کرد که لحظه حال در اختیارم میگذارد .
حضور در لحظه حال ، همراه با سکوت و آرامشی ژرف
در ژرفای وجود خود ، با هستی جاری در همه چیز ، مشاهده پیوند خواهم نمود .
و در دنیائی که ثبات ندارد ، طالب دوام نخواهم بود و در بند کسی نخواهم ماند .
دنیای تولد و مرگ / سودوزیان / بیوفائی وهجران / گذرا و پل عبور / غم و درد
و متوجه ی آن بی صورت جاودانه که در ذات همه صورت ها ست خواهم شد .
******************************************************************
لحظه حال ........................... اکنون ....... هفتم
لحظه ها موهبتی گرانبها هستند . والعصر .. ان الانسان لفی خسر ..الاالذین .........
شاهد بودن ، عنصر اساسی در حضورو لحظه اکنون است
وقتی یاد میگیری که شاهد افکار و احساسات خود باشی
میفهمی که نقش ثابت ناهشیاری معمولی تو چه بوده و چراباخودراحت نبوده ای ؟
عیسی مسیح : آیا دغدغه های تو می تواند یک روز به عمر تو اضافه کند ؟
بودا : خاستگاه درد و رنج آدمی ، خواست و آرزوست .
عدم رضایت ما ، ریشه در عدم اعتماد ما به هستی دارد .
بله . مقاومت در برابر آنچه که هست و نفی لحظه حال ، موجب پدیدآمدن دغدغه ها – ناخشنودی ها و تنش ها میشوند .
پس به درون خود نیز ، به اندازه آنچه در بیرون تو میگذرد ، اهمیت بده
اگر درون تو سامان یابد ، بیرون تو نیز سامان خواهد یا فت .
درون تو ، واقعی تر ازبیرون توست ... تو بدون واسطه حواس خویش ، درون خویش را می بینی ... ولی واقعیت های بیرون از صافی حواس تو می گذرند تا به تو برسند .
با تمرین ، توان خودنگری و مشاهده حالات درونت افزایش می یا بد .
آیا نسبت به یکی از دوستان یا خویشان خود ، تنفری را در دلت احساس میکنی ؟
آیا میدانی انرژی ای که بدین سان از خود ساطع میکنی ، تورا خراب میکند ؟
آیا قدرت انتخاب نداری ؟
ممکن است حق تو را خورده باشند یا ناسپاسی دیده باشی .
تو با زنده نگهداشتن این مسائل گذشته ، لحظه حال را به دشمن خود تبدیل میکنی.
تمامش کن . بطور صریح با کسی که ترا آزرده صحبت کن و احساست را بگو .
باین ترتیب ، حس منفی خودرا کنار بگذار
هیچ کس ، جز تو مسئول آنچه در درون تو میگذرد ، نیست
زیرا بیرون تو ، عکس درون توست .
این جهان ، کوه است و فعل ما ، ندا سوی ما آید ندا ها را صدا
پس با فهم این نکته که تو دوست نداری بسوزی ، یا سنگینی باری بی ارزش را تحمل کنی ، آن را رها میکنی و ................................ آسوده می شوی .
بدان این راز ....را در هر آنچه که هست و اتفاق می افتد ، خیر و خوبی نهفته است . .................. این راز ، بسیار درست هم هست . بفهم .
الخیر فی ما وقع ................ زیرا خداوند تقدیر فرموده است .
************************************************************************
لحظه حال ........... آن ............. اکنون ....... هشتم
هر جا که هستی . با تمام وجود آن جا حضور داشته باش . آگاهانه !
اگر جای تو قابل تحمل نیست ، سه گزینه در برابر توست .
اگر جای تو قابل تحمل نیست ، سه گزینه در برابر توست .
خودرا از آن وضعیت ناراحت کننده بیرون بکش
- دگرگونش کن . تغییرش بده
- آن را ناچار بپذ یر.
حالا انتخاب کن و تبعات آن را هم قبول کن و روح خودرا آسوده ساز .
عمل ، بهتر از بی عملی است . بویژه هنگامی که برای مدت طولانی در وضعیتی ناشاد مانده باشی .
آیا کاری هست که تو باید انجام دهی و انجام نمی دهی ؟
برخیز و همین حالا انجام بده .
و گرنه ، بی عملی و تنبلی و انفعال خودرا در لحظه حال ، قبول کن
هر لحظه نسبت به گذشته بمیر........... تو به گذشته احتیاجی نداری
.
بر قلم صنع ، خطائی نرفته است .
با حضور همیشه و پیوسته ... در لحظه حال ، به فرسایش احمقانه جسم و جان ، خاتمه بده .
تو همیشه منتظری تا یک روز ، زندگی را درست شروع کنی ؟
اینگونه ، به هرچه و هر کجابرسی ، باز از لحظه اکنون خود ناراضی خواهی بود نه . تو هم اکنون . همینجا . همین لحظه ، خوش بختی .... اگر بفهمی ؟
زیرا زندگی ، فی نفسه ، کامل و تمام است
خوش بختی همین الآن حاصل است اگر تو واقعیت حال خودرا بپذ یری .
و آن را مغتنم بشماری .و چیزی را که هم اکنون داری ، شکر بگذاری .
سعادت حقیقی ، اعتنام فرصت کنونی است
از هستی خویش شادمان باش و از حضور خود، در هستی لذت ببر.
هدف بیرونی در سفر زندگی ، به چشم انداز افقی زندگی تو تعلق دارد .
ولی هدف درونی زندگی، به ژرفای هستی تو در بعد عمودی بی زمانی لحظه حال تعلق دارد . سفری از خود به خود
من عرف نفسه ، عرف ربه ... نه شناخت نفس ، که شناخت خود .
هر کس درون خودش را شناخت ... حقیقت را خواهد یافت
نه نفس شناسی .... بلکه خود شناسی / اشتباه نکنیم . خودرا بیابیم
درکتاب مقدس گفته شده : دنیارا بدست بیاوری و خودرا از دست بدهی .
و مگرنه در دنیای صورت ها ، همه چیز مشمول قانون تغییر و عدم ثبات است .
پس همه کامیابی های بیرونی ، دستخوش زوال و فنا یند . می گذاریم و می گذریم
*************************************************************************************************
عمل ، بهتر از بی عملی است . بویژه هنگامی که برای مدت طولانی در وضعیتی ناشاد مانده باشی .
آیا کاری هست که تو باید انجام دهی و انجام نمی دهی ؟
برخیز و همین حالا انجام بده .
و گرنه ، بی عملی و تنبلی و انفعال خودرا در لحظه حال ، قبول کن
هر لحظه نسبت به گذشته بمیر........... تو به گذشته احتیاجی نداری
.
بر قلم صنع ، خطائی نرفته است .
با حضور همیشه و پیوسته ... در لحظه حال ، به فرسایش احمقانه جسم و جان ، خاتمه بده .
تو همیشه منتظری تا یک روز ، زندگی را درست شروع کنی ؟
اینگونه ، به هرچه و هر کجابرسی ، باز از لحظه اکنون خود ناراضی خواهی بود نه . تو هم اکنون . همینجا . همین لحظه ، خوش بختی .... اگر بفهمی ؟
زیرا زندگی ، فی نفسه ، کامل و تمام است
خوش بختی همین الآن حاصل است اگر تو واقعیت حال خودرا بپذ یری .
و آن را مغتنم بشماری .و چیزی را که هم اکنون داری ، شکر بگذاری .
سعادت حقیقی ، اعتنام فرصت کنونی است
از هستی خویش شادمان باش و از حضور خود، در هستی لذت ببر.
هدف بیرونی در سفر زندگی ، به چشم انداز افقی زندگی تو تعلق دارد .
ولی هدف درونی زندگی، به ژرفای هستی تو در بعد عمودی بی زمانی لحظه حال تعلق دارد . سفری از خود به خود
من عرف نفسه ، عرف ربه ... نه شناخت نفس ، که شناخت خود .
هر کس درون خودش را شناخت ... حقیقت را خواهد یافت
نه نفس شناسی .... بلکه خود شناسی / اشتباه نکنیم . خودرا بیابیم
درکتاب مقدس گفته شده : دنیارا بدست بیاوری و خودرا از دست بدهی .
و مگرنه در دنیای صورت ها ، همه چیز مشمول قانون تغییر و عدم ثبات است .
پس همه کامیابی های بیرونی ، دستخوش زوال و فنا یند . می گذاریم و می گذریم
*************************************************************************************************
لحظه حال .... همین الآن ... اکنون ......... نهم
وقتی توهم ها . تصورات و ذهنیت ها از بین بروند . چه چیزی باقی میماند ؟
بدان . نیروی لحظه حال ، حضور توست و آگاهی تو ، که از صورت های گوناگون ذهن و فکرگذشته گرائی و آینده خواهی ، رهائی پیدا کرده ....
پس ، همانگونه که هستی ، حضور داشته باش .
تا وقتی در حالت حضوری پررنگ هستی ، از فکرو ذهن و نفس ، رهاهستی .
حفظ حضور هشیار خویش در زندگی روزمره ، به تو کمک میکند که در خویشتن خویش ، ریشه ای عمیق داشته باشی
همواره متوجه میدان انرژی بدن خویش باش و آن را با نرمش احساس کن
تو ، اساسا خودت هستی . تو ، پیش از پیش ، خودت هستی
چون در لحظه حال ، میتوانی خودت باشی. و خدا را بشناسی .
آیا توجه داری که در خواب و بیداری ، ارگانیسم بدن تو ، در کار خویش است ؟
آیا تا کنون به آسمان پرستاره و بی منتهای شب ، خیره شد ای ؟
آیا تا حال حقیقتا به صدای جویباردر دل کوه گوش سپرده ای ؟
آیا به صدای آواز خوش پرنده در یک غروب تابستانی ، دل داده ای
آیا پرواز دسته جمعی و بی برخورد پرندگان را به گاه برگشت عصرانه دیده ای ؟
لا اله الا الله . عدد اللیالی و الدهور
لا اله الا الله ، عدد امواج البحور
لا اله الا الله ، عدد البراری و الصخور
لا اله الا الله ، عدد لمح العیون
لا اله الا الله ، عدد الشعر و الوبر
لا اله الا الله ، عدد الحجر و المدر
لا اله الا الله ، عدد الریاح فی البراری
چه عظمتی ... بی وقفه .. بدون خستگی ... بدون سالمندی ... بدون کهولت
کل یوم هو فی شان .
فعال لما یرید .
له ملک السماوات والارض
کل له قانتون .
یا من ملکه قدیم .
****************************************************************
لحظه حال .............................. اکنون...... دهم
ورای زیبائی صورت های بیرونی و بیولوژی ساختاری ، حقیقت انسان وجود دارد که نامی بر آن نمیتوان نهاد .
چیزی وصف ناپذ یر - قدسی
آن را چه بنامیم ؟ ....... روح ..... وجدان .... بارقه حیات .... دل .... آگاهی .؟
آیا این حقیقت بی نام وبی نشان و حضور ، یکی نیستند ؟
بله ... حقیقت انسان ، فقط در حضور ، احساس میشود . در ساحت بی ذهنی.
و سکوت ، چیزی جز حضور نیست .
آگاهی رها شده از صورت های ذهنی.
عیسی ، مردی بود که دوهزار سال پیش میزیست و حضور الهی را در همه چیز
درک کرده بود و حقیقت ذات خویش را
در کتاب مقدس قرآن ، خدا نمی گوید : من بوده ام و خواهم بود
او می گوید : من هست
انی انا الله............................................................ من خدا هستم
و در این من هستم . فقط لحظه حال هست و حضور !
گمان نکن که نور ، در بیرون از توست
یا ، فقط استاد و مرشد تو ، مظهر نور الهی است . پس تو کیستی ؟
از استاد خود معنای حضور و شیوه های تمرین بی ذهنی را بیاموز ...... ولی
وابسته استاد خود ، نما ن .
از حضور استاد بهره مند شو تا بتوانی حضور خویش را تحقق ببخشی .
سعی نکن معنای هستی را بفهمی
تو ، قبل از هر چیزی ، هستی . نیستی ؟..... بله . هستی
هستی نمیتواند موضوع شناخت تو باشد .
زیرا شناخت و شناسا و موضوع شناخت ، یکی میشوند .
اما میتوانی هستی را به عنوان ( من هستم ) تجربه کنی .
و متعاقب آن ، مقام روشن شدگی پایدار و حضور در ساحت هستی حاصل میشود .
مراقب باش در سطح کلمات نمانی . کلمه ی عسل ، عسل نیست .
عسل را باید چشید . حضور را باید تجربه کرد .
کلمه و نوشتار ، اهمیتی ندارد . اللهم اذقنی حلاوت ذکرک
*************************************************************************
بدان . نیروی لحظه حال ، حضور توست و آگاهی تو ، که از صورت های گوناگون ذهن و فکرگذشته گرائی و آینده خواهی ، رهائی پیدا کرده ....
پس ، همانگونه که هستی ، حضور داشته باش .
تا وقتی در حالت حضوری پررنگ هستی ، از فکرو ذهن و نفس ، رهاهستی .
حفظ حضور هشیار خویش در زندگی روزمره ، به تو کمک میکند که در خویشتن خویش ، ریشه ای عمیق داشته باشی
همواره متوجه میدان انرژی بدن خویش باش و آن را با نرمش احساس کن
تو ، اساسا خودت هستی . تو ، پیش از پیش ، خودت هستی
چون در لحظه حال ، میتوانی خودت باشی. و خدا را بشناسی .
آیا توجه داری که در خواب و بیداری ، ارگانیسم بدن تو ، در کار خویش است ؟
آیا تا کنون به آسمان پرستاره و بی منتهای شب ، خیره شد ای ؟
آیا تا حال حقیقتا به صدای جویباردر دل کوه گوش سپرده ای ؟
آیا به صدای آواز خوش پرنده در یک غروب تابستانی ، دل داده ای
آیا پرواز دسته جمعی و بی برخورد پرندگان را به گاه برگشت عصرانه دیده ای ؟
لا اله الا الله . عدد اللیالی و الدهور
لا اله الا الله ، عدد امواج البحور
لا اله الا الله ، عدد البراری و الصخور
لا اله الا الله ، عدد لمح العیون
لا اله الا الله ، عدد الشعر و الوبر
لا اله الا الله ، عدد الحجر و المدر
لا اله الا الله ، عدد الریاح فی البراری
چه عظمتی ... بی وقفه .. بدون خستگی ... بدون سالمندی ... بدون کهولت
کل یوم هو فی شان .
فعال لما یرید .
له ملک السماوات والارض
کل له قانتون .
یا من ملکه قدیم .
****************************************************************
لحظه حال .............................. اکنون...... دهم
ورای زیبائی صورت های بیرونی و بیولوژی ساختاری ، حقیقت انسان وجود دارد که نامی بر آن نمیتوان نهاد .
چیزی وصف ناپذ یر - قدسی
آن را چه بنامیم ؟ ....... روح ..... وجدان .... بارقه حیات .... دل .... آگاهی .؟
آیا این حقیقت بی نام وبی نشان و حضور ، یکی نیستند ؟
بله ... حقیقت انسان ، فقط در حضور ، احساس میشود . در ساحت بی ذهنی.
و سکوت ، چیزی جز حضور نیست .
آگاهی رها شده از صورت های ذهنی.
عیسی ، مردی بود که دوهزار سال پیش میزیست و حضور الهی را در همه چیز
درک کرده بود و حقیقت ذات خویش را
در کتاب مقدس قرآن ، خدا نمی گوید : من بوده ام و خواهم بود
او می گوید : من هست
انی انا الله............................................................ من خدا هستم
و در این من هستم . فقط لحظه حال هست و حضور !
گمان نکن که نور ، در بیرون از توست
یا ، فقط استاد و مرشد تو ، مظهر نور الهی است . پس تو کیستی ؟
از استاد خود معنای حضور و شیوه های تمرین بی ذهنی را بیاموز ...... ولی
وابسته استاد خود ، نما ن .
از حضور استاد بهره مند شو تا بتوانی حضور خویش را تحقق ببخشی .
سعی نکن معنای هستی را بفهمی
تو ، قبل از هر چیزی ، هستی . نیستی ؟..... بله . هستی
هستی نمیتواند موضوع شناخت تو باشد .
زیرا شناخت و شناسا و موضوع شناخت ، یکی میشوند .
اما میتوانی هستی را به عنوان ( من هستم ) تجربه کنی .
و متعاقب آن ، مقام روشن شدگی پایدار و حضور در ساحت هستی حاصل میشود .
مراقب باش در سطح کلمات نمانی . کلمه ی عسل ، عسل نیست .
عسل را باید چشید . حضور را باید تجربه کرد .
کلمه و نوشتار ، اهمیتی ندارد . اللهم اذقنی حلاوت ذکرک
*************************************************************************
لحظه حال ............................................. اکنون ........ يازدهم
متکلمان ، عمری را در باره خدا ، حرف می زنند . به کلمه چسبیده اند .
در واقع به بتی بر ساخته ذهن و ردیف شده در کلمات آویخته اند .
عارفان، اما به حقیقتی که آن کلمات به او اشاره دارند
به هر چه ، از راه ، وامانی چه کفر ، آن حرف . چه ایما ن
به هر چه از دوست ، دور افتی چه زشت ، آن نقش ، چه زیبا
حکیم سنائی ، چه خوب موانع احساس حضور را به اختصار آورده .
کالبد ما مشهود و ملموس است و نمیتواند آستانه ی هستی باشد .
اما تو زندگی را در درون این کالبد احساس میکنی
و میدانی که حقیقتی ورای این صورت بیرونی تو . هست .
این کشف ، فقط سرآغاز سفر درونی توست .
به اعماق . به اقلیم سکون و آرامش ژرف حیا ت خود ، فرو رو
خواهی فهمید که تو ، ذره ای ناچیز در جهانی بیگانه نیستی ، بین تولد و مرگ .
بلکه حقیقت وجودی تو با حقیقت بی کرانه ، قدسی و توصیف ناپذ یر در ارتبا ط
است و تو و همه چیز ، شناور در حیا ت دریای نا متناهی وجود هستید .ژ
حقیقت وجود تو ، نامشهود و فنا ناپذ یر است .
چشمان خودرا ببند .
ذهن خودرا خاموش کن .
در بدن خویش ، سکون یاب .
آیا بی اختیار تو، حیا ت در دست ها ، پاها ، شکم ، سینه و مغز تو جاری نیست ؟
آیا احساس میکنی که این انرژی حیا ت ، میدانی واحد و یکپارچه است ؟
آیا این نیروی لطیف ، همه اندام های تورا فرا نگرفته است .؟
آیا نفس ، نفس زدن تو در دم و بازدم ، به فرمان آن نیروی حیاتی ، نیست ؟
آیا این نیرو ، بی شکل – نامحدود – و اسرار آمیز نیست ؟
آیا این حقیقت روان سیال در وجود تو ، به اختیار تو ، در خواب و بیداری است ؟
حالا چشمان خودرا باز کن .
کالبد تو ، صورت فیزیکی ذات حقیقی توست .
کالبد تو ، موهبتی الهی است که نباید نفی یا شکنجه و بی حرمت شود .
استادان واقعی سلوک معنوی ، هرگز نفی بدن یا ریاضت را توصیه نکرده اند.
مسیح با بدن خویش به آسمان برده شد و پیامبر اسلام با بدن خود به معراج رفت
در بدن تو ، که نماد ناپایداری ، محدودیت و مرگ است ، شکوه نامیرای حقیقت وجود دارد
در واقع به بتی بر ساخته ذهن و ردیف شده در کلمات آویخته اند .
عارفان، اما به حقیقتی که آن کلمات به او اشاره دارند
به هر چه ، از راه ، وامانی چه کفر ، آن حرف . چه ایما ن
به هر چه از دوست ، دور افتی چه زشت ، آن نقش ، چه زیبا
حکیم سنائی ، چه خوب موانع احساس حضور را به اختصار آورده .
کالبد ما مشهود و ملموس است و نمیتواند آستانه ی هستی باشد .
اما تو زندگی را در درون این کالبد احساس میکنی
و میدانی که حقیقتی ورای این صورت بیرونی تو . هست .
این کشف ، فقط سرآغاز سفر درونی توست .
به اعماق . به اقلیم سکون و آرامش ژرف حیا ت خود ، فرو رو
خواهی فهمید که تو ، ذره ای ناچیز در جهانی بیگانه نیستی ، بین تولد و مرگ .
بلکه حقیقت وجودی تو با حقیقت بی کرانه ، قدسی و توصیف ناپذ یر در ارتبا ط
است و تو و همه چیز ، شناور در حیا ت دریای نا متناهی وجود هستید .ژ
حقیقت وجود تو ، نامشهود و فنا ناپذ یر است .
چشمان خودرا ببند .
ذهن خودرا خاموش کن .
در بدن خویش ، سکون یاب .
آیا بی اختیار تو، حیا ت در دست ها ، پاها ، شکم ، سینه و مغز تو جاری نیست ؟
آیا احساس میکنی که این انرژی حیا ت ، میدانی واحد و یکپارچه است ؟
آیا این نیروی لطیف ، همه اندام های تورا فرا نگرفته است .؟
آیا نفس ، نفس زدن تو در دم و بازدم ، به فرمان آن نیروی حیاتی ، نیست ؟
آیا این نیرو ، بی شکل – نامحدود – و اسرار آمیز نیست ؟
آیا این حقیقت روان سیال در وجود تو ، به اختیار تو ، در خواب و بیداری است ؟
حالا چشمان خودرا باز کن .
کالبد تو ، صورت فیزیکی ذات حقیقی توست .
کالبد تو ، موهبتی الهی است که نباید نفی یا شکنجه و بی حرمت شود .
استادان واقعی سلوک معنوی ، هرگز نفی بدن یا ریاضت را توصیه نکرده اند.
مسیح با بدن خویش به آسمان برده شد و پیامبر اسلام با بدن خود به معراج رفت
در بدن تو ، که نماد ناپایداری ، محدودیت و مرگ است ، شکوه نامیرای حقیقت وجود دارد
نمی توانی حقیقت را در جائی جز در درون کالبد خویش ، پیدا کنی .
پس ، بیرون از خود را جستجو نکن و با بدن خویش ، مهربان باش ..............
*******************************************************
پس ، بیرون از خود را جستجو نکن و با بدن خویش ، مهربان باش ..............
*******************************************************
لحظه حال ....................... اکنون ....... دوازدهم
سیاست را فرو نهیم ، ذهنیت سیاسی مارا از لحظه حال و حضور ، محروم میکند
نیز ، کثیف است و بی رحم و دروغ گو
تو موسای جان خویشی و با هستی پیوندی ذاتی داری
چرا شبانی خصلت های ساخته دهن خویش ر ا پیشه ساخته ای ؟
کفش های نفس را از پای در آور
خوددروغین را کنار بگذار
با پای برهنه و جانی فارغ از پندارهای ذهن ، به دشت مقدس بی ذهنی طوی بیا
ساکن معبد درونی دل خود ، شو
تکیه گاه تو ، هستی است
عصای ذهن را بینداز
به این کلمات نیز نچسب ، سعی نکن از آن ها باور بسازی
این کلمات ، چیزی بیش از نشانه ها نیستند .
مراقبه این است : دلمشغولی های ذهن را به سطل زباله بریز
چشمان خودرا ببند . روی اعضاء مختلف بدن خویش تمرکز کن .
انرژی حیات را در آن ها احساس کن
مانند یک موج ، چند بار در سراسر بدن خود حرکت نما
ا ز کف پاها به جانب سر ، خیلی آرام
در هر عضو ، چند دقیقه ، کاملا حضور داشته باش
بگذار نفس ها ، تورا به درون کالبدت ببرند .
نفس بکش و به دم و بازدم هایت توجه کن و خورا غرقه در هاله نور نما
جان خودرا از نور و ریه ها را از هوای پر اکسیژن پر کن .
و با دلت به ارتباط حقیقت هستی خودت با هستی هست ها بیند یش
واز این موضوع ، تصویری ذهنی نساز.
مراقبه اثر احساسات منفی و افکار گوناگون را در تو خنثی میکند
ولی ، مراقبه ، فقط تمرین است در 15 دقیقه .......و نه جایگزین حضور لحظه به لحظه تو در لحظه حال .
***********************************************************
وه .......چه بی رنگ و بی نشان ، که منم
کی ببینم مرا ، چنان که ، منم
گفتی : اسرار در میان ...... آور
کو میان ، اندر این میان که منم
بحرمن غرقه گشت هم درخویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این ساحت ، باطن هستی و ساحت وحدت است
منبع نادیدنی همه چیز و همه کس
هستی همه هست ها
ظاهر هستی ، جهان صورت ها و جنبش هاست
باطن هستی ، بی شکل و بی نشان و غرقه در سکون و آرامش است
اما ظاهر و باطن هستی ، یکی هستند
ظهورجهان و کائنات ، هستی ست که جلوه کرده است
باطن هستی ، باز ، هستی ست در حالت عدم تجلی خود
همه صورت ها از بی صورتی صادر می شوند .
وقتی با حضور در لحظه حا ل به ژرفای وجود خویش سفر کنی ، به باطن هستی خواهی رسید . به سر چشمه . به ذات غیر متجلی
اصل خودرا می یابی . آگاهی به ذات خویش . نیستان بی منتهای وجود
زمانی که آگاهی تو از درون منقطع شد و به جهان صورت ها برگشتی ، دوباره هویت ظاهری خودرا که موقتا کنار گذارده بودی ، پیدا میکنی
رضا . فرزند جعفر . لیسانسیه . چند ساله . دارای ..............
این تمرین معنوی تو بود . از این ارتباط غفلت نکن .
فکر نکن که ظاهر هستی از باطن آن جداست . چگونه ممکن است ؟
خدا ، همه چیز را از خود سرشار و پر کرده است . الله الصمد
ذات غیر متجلی ، ات همه هست ها و مظاهر و پدیده هاست .
گوش دادن ، یک هنر است
وقتی به حرف های کسی گوش میدهی ، فقط با ذهن خود به او گوش نده ، بلکه با همه وجود خود به او گوش بده
با پیش داوری در باره دیگران ، به آنان بی احترامی نکن
مخاطب تو نیز ، همچون تو ، دارای پرتو حقیقت هستی است . با دقت گوش ده
گرچه شاید او ذهنیت خودرا بازگو کند
اما تو مقابله به مثل نکن . با دل و جان ، حرفهایش را گوش بده و نظرت را بگو
رابطه ها ... این گونه شگوفا میشوند .
در غیر اینصورت . آلوده به بگو مگو و نزاع و کدورت و مشاچره خواهید شد
**************************
معبر هائی که آدمی را به خدا می رسانند ، به عدد نفوس خلایق اند .
در حقیقت ، همه این معبر ها به او ختم میشوند
پیرامون چند معبر گفتگو کنیم :
حضور در لحظه حا ل . تو حقیقت را خواهی شناخت و حقیقت ، تورا آزاد میکند
خواب بی رویا
دل هر ذره را که بشکافی ، در دل آ« ذره ، خدارا می ینی
فرو نشاندن غوغای فکر و ذهن ، با تنفس آگاهانه . یا نگریستن آگاهانه به یک گل
تسلیم . رها کردن مقاومت ذهنی و عاطفی در برابرآنچه که هست .
رضا . رضامندی . شکر . زبان و دل سپاس گوی .
سکوت . حتی المقدور . سکوتی که بدنبال مصدر و مرجع همه صداهاست.
گوش سپردن به سکوت بیرونی ، سکوتی ژرف را در درون ما می آفریند.
زیرا سکوت است که به صدا امکان هستی میدهد . و...... لحظه مرگ.
در جهان ما هیچ چیز به خدا شبیه نیست . جز ..................... سکوت
و هیچ چیز نمی تواند بدون ( هیچ – چیز ) ایجاد شود .
( هیچ – چیز) به چیز ها امکان بودن میدهد
لیس کمثله شیئی .... انا لله و انا الیه راجعون
همه چیز ها از( هیچ – چیز) صادر می شوند.
و در این و برای ( هیچ-چیز) زندگی میکنند .
و به این ( هیچ – چیز ) باز می گردند .
حتی در درون هر چیز ، این ( هیچ – چیز) بیش از هر چیزی هست .
و چیز ها ، حجاب اند ... پرده اند .... صورت اند ..... مظاهر اند .
ما ، توجهمان به اشیاء درون فضا های خالی است
نه به خود فضا های خالی ؟
صورت ها نمی گذارند ما فضای خالی درون و پشت سرشان را ببینیم .
صورت ها حجاب دیدن حق بی صورت اند .
( هیچ – چیز) یا فضای خالی بی شکل ، ظهور ذات غیر متجلی در صورت جهان ماست . جهان صورت ها .
این ، تنها چیزی است که در باره آنچه که گفتنی نیست . میتوان گفت .
ما هر گز نمی توانیم دریای بی کرانه را در کوزه ذهن خویش بریزیم .
خودرا معطل مکن .
تو چیز هائی را می فهمی که آشکار اند . نمی توانی فضای خالی و( هیچ – چیز )
را بفهمی . زیرا آشکار نیست .
این فضای خالی و این ( هیچ – چیز ) درون و برون تو و همه چیز را پر کرده .
در باره آن فکر مکن . آن را احساس کن .
همه چیز و همه کس ، مظاهر آن حی لا یموت اندو به همان ذات یگانه بر میگردند و در او محو می شوند .
****************************************************************
یا من ملکه قدیم
نباید بدنبال آغاز هستی بگردیم . ظهور حق در لحظه به لحظه و فیض مدام است
کل یوم هو فی شان ............... یوم ، را 12 ساعت روز معمولی معنا نکنیم .
اذا اراد الله شیئا ان یقول له کن ، فیکون
نگوئیم آغاز خلقت / بگوئیم اغاز هر خلقت
مگر نه صفات حق ، عین ذات حق اند .
*********************** ******************
در کویر ، شبی که آسمان صاف و مهتابی است . هزاران هزار ستاره می بینی
در دریای بی کرانه هستی
بی شمار کهکشان ، در هر کهکشان ، میلیاردها ستاره ......... ولی حیرت زا تر –
فضای لا یتناها ئیست که این همه ستاره و کهکشان را در خود جای داده است .
شگفت انگیز، این وسعت بی کرانه نیست که میتواند بی نهایت چیز را در .......... ( هیچ-چیز) جای دهد
آنچه ذهن ما به عنوان مکان ، تصور میکند چیزی نیست جز ظهور ذات غیر متجلی......... ژرفای بی کرانه درون ما ، نیز شگفت انگیز تر باید باشد .
تصور ما از زمان و مکان بیرونی ، جز خیال نیست و همین خیال ، حقیقتی در خود دارد .
زیرا همه چیز . همین الآن . در لحظه حا ل اتفاق می افتد.
********************************
حقیقت نوری / الله نورالسماوات و الارض
با مرگ ، حقیقت نوری ما ، باقی میماند ولی هویت و شخصیت ما فانی میشود .
آستانه ی مرگ ، فروپاشی صورت است و آستانه ی بیداری معنوی
در همین زندگی نیز میتوان خود دروغین را میرانید .
با حضور در لحظه حا ل ، هویت ساخته ی ذهن را ، خود نمی پنداری
هم ذات پنداری خود با صورت ، وهم است . ذهنیت است . میراست .
خدا چیست ؟
آن حیات یگانه ی جاودانه که بنیاد همه صورت های زندگی است
عشق چیست ؟
تجربه ی حضور آن حیات یگانه ی جاودانه در خود و در همه چیز و همه کس
چه باید بکنیم ؟
نیز ، کثیف است و بی رحم و دروغ گو
تو موسای جان خویشی و با هستی پیوندی ذاتی داری
چرا شبانی خصلت های ساخته دهن خویش ر ا پیشه ساخته ای ؟
کفش های نفس را از پای در آور
خوددروغین را کنار بگذار
با پای برهنه و جانی فارغ از پندارهای ذهن ، به دشت مقدس بی ذهنی طوی بیا
ساکن معبد درونی دل خود ، شو
تکیه گاه تو ، هستی است
عصای ذهن را بینداز
به این کلمات نیز نچسب ، سعی نکن از آن ها باور بسازی
این کلمات ، چیزی بیش از نشانه ها نیستند .
مراقبه این است : دلمشغولی های ذهن را به سطل زباله بریز
چشمان خودرا ببند . روی اعضاء مختلف بدن خویش تمرکز کن .
انرژی حیات را در آن ها احساس کن
مانند یک موج ، چند بار در سراسر بدن خود حرکت نما
ا ز کف پاها به جانب سر ، خیلی آرام
در هر عضو ، چند دقیقه ، کاملا حضور داشته باش
بگذار نفس ها ، تورا به درون کالبدت ببرند .
نفس بکش و به دم و بازدم هایت توجه کن و خورا غرقه در هاله نور نما
جان خودرا از نور و ریه ها را از هوای پر اکسیژن پر کن .
و با دلت به ارتباط حقیقت هستی خودت با هستی هست ها بیند یش
واز این موضوع ، تصویری ذهنی نساز.
مراقبه اثر احساسات منفی و افکار گوناگون را در تو خنثی میکند
ولی ، مراقبه ، فقط تمرین است در 15 دقیقه .......و نه جایگزین حضور لحظه به لحظه تو در لحظه حال .
***********************************************************
وه .......چه بی رنگ و بی نشان ، که منم
کی ببینم مرا ، چنان که ، منم
گفتی : اسرار در میان ...... آور
کو میان ، اندر این میان که منم
بحرمن غرقه گشت هم درخویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این ساحت ، باطن هستی و ساحت وحدت است
منبع نادیدنی همه چیز و همه کس
هستی همه هست ها
ظاهر هستی ، جهان صورت ها و جنبش هاست
باطن هستی ، بی شکل و بی نشان و غرقه در سکون و آرامش است
اما ظاهر و باطن هستی ، یکی هستند
ظهورجهان و کائنات ، هستی ست که جلوه کرده است
باطن هستی ، باز ، هستی ست در حالت عدم تجلی خود
همه صورت ها از بی صورتی صادر می شوند .
وقتی با حضور در لحظه حا ل به ژرفای وجود خویش سفر کنی ، به باطن هستی خواهی رسید . به سر چشمه . به ذات غیر متجلی
اصل خودرا می یابی . آگاهی به ذات خویش . نیستان بی منتهای وجود
زمانی که آگاهی تو از درون منقطع شد و به جهان صورت ها برگشتی ، دوباره هویت ظاهری خودرا که موقتا کنار گذارده بودی ، پیدا میکنی
رضا . فرزند جعفر . لیسانسیه . چند ساله . دارای ..............
این تمرین معنوی تو بود . از این ارتباط غفلت نکن .
فکر نکن که ظاهر هستی از باطن آن جداست . چگونه ممکن است ؟
خدا ، همه چیز را از خود سرشار و پر کرده است . الله الصمد
ذات غیر متجلی ، ات همه هست ها و مظاهر و پدیده هاست .
گوش دادن ، یک هنر است
وقتی به حرف های کسی گوش میدهی ، فقط با ذهن خود به او گوش نده ، بلکه با همه وجود خود به او گوش بده
با پیش داوری در باره دیگران ، به آنان بی احترامی نکن
مخاطب تو نیز ، همچون تو ، دارای پرتو حقیقت هستی است . با دقت گوش ده
گرچه شاید او ذهنیت خودرا بازگو کند
اما تو مقابله به مثل نکن . با دل و جان ، حرفهایش را گوش بده و نظرت را بگو
رابطه ها ... این گونه شگوفا میشوند .
در غیر اینصورت . آلوده به بگو مگو و نزاع و کدورت و مشاچره خواهید شد
**************************
معبر هائی که آدمی را به خدا می رسانند ، به عدد نفوس خلایق اند .
در حقیقت ، همه این معبر ها به او ختم میشوند
پیرامون چند معبر گفتگو کنیم :
حضور در لحظه حا ل . تو حقیقت را خواهی شناخت و حقیقت ، تورا آزاد میکند
خواب بی رویا
دل هر ذره را که بشکافی ، در دل آ« ذره ، خدارا می ینی
فرو نشاندن غوغای فکر و ذهن ، با تنفس آگاهانه . یا نگریستن آگاهانه به یک گل
تسلیم . رها کردن مقاومت ذهنی و عاطفی در برابرآنچه که هست .
رضا . رضامندی . شکر . زبان و دل سپاس گوی .
سکوت . حتی المقدور . سکوتی که بدنبال مصدر و مرجع همه صداهاست.
گوش سپردن به سکوت بیرونی ، سکوتی ژرف را در درون ما می آفریند.
زیرا سکوت است که به صدا امکان هستی میدهد . و...... لحظه مرگ.
در جهان ما هیچ چیز به خدا شبیه نیست . جز ..................... سکوت
و هیچ چیز نمی تواند بدون ( هیچ – چیز ) ایجاد شود .
( هیچ – چیز) به چیز ها امکان بودن میدهد
لیس کمثله شیئی .... انا لله و انا الیه راجعون
همه چیز ها از( هیچ – چیز) صادر می شوند.
و در این و برای ( هیچ-چیز) زندگی میکنند .
و به این ( هیچ – چیز ) باز می گردند .
حتی در درون هر چیز ، این ( هیچ – چیز) بیش از هر چیزی هست .
و چیز ها ، حجاب اند ... پرده اند .... صورت اند ..... مظاهر اند .
ما ، توجهمان به اشیاء درون فضا های خالی است
نه به خود فضا های خالی ؟
صورت ها نمی گذارند ما فضای خالی درون و پشت سرشان را ببینیم .
صورت ها حجاب دیدن حق بی صورت اند .
( هیچ – چیز) یا فضای خالی بی شکل ، ظهور ذات غیر متجلی در صورت جهان ماست . جهان صورت ها .
این ، تنها چیزی است که در باره آنچه که گفتنی نیست . میتوان گفت .
ما هر گز نمی توانیم دریای بی کرانه را در کوزه ذهن خویش بریزیم .
خودرا معطل مکن .
تو چیز هائی را می فهمی که آشکار اند . نمی توانی فضای خالی و( هیچ – چیز )
را بفهمی . زیرا آشکار نیست .
این فضای خالی و این ( هیچ – چیز ) درون و برون تو و همه چیز را پر کرده .
در باره آن فکر مکن . آن را احساس کن .
همه چیز و همه کس ، مظاهر آن حی لا یموت اندو به همان ذات یگانه بر میگردند و در او محو می شوند .
****************************************************************
یا من ملکه قدیم
نباید بدنبال آغاز هستی بگردیم . ظهور حق در لحظه به لحظه و فیض مدام است
کل یوم هو فی شان ............... یوم ، را 12 ساعت روز معمولی معنا نکنیم .
اذا اراد الله شیئا ان یقول له کن ، فیکون
نگوئیم آغاز خلقت / بگوئیم اغاز هر خلقت
مگر نه صفات حق ، عین ذات حق اند .
*********************** ******************
در کویر ، شبی که آسمان صاف و مهتابی است . هزاران هزار ستاره می بینی
در دریای بی کرانه هستی
بی شمار کهکشان ، در هر کهکشان ، میلیاردها ستاره ......... ولی حیرت زا تر –
فضای لا یتناها ئیست که این همه ستاره و کهکشان را در خود جای داده است .
شگفت انگیز، این وسعت بی کرانه نیست که میتواند بی نهایت چیز را در .......... ( هیچ-چیز) جای دهد
آنچه ذهن ما به عنوان مکان ، تصور میکند چیزی نیست جز ظهور ذات غیر متجلی......... ژرفای بی کرانه درون ما ، نیز شگفت انگیز تر باید باشد .
تصور ما از زمان و مکان بیرونی ، جز خیال نیست و همین خیال ، حقیقتی در خود دارد .
زیرا همه چیز . همین الآن . در لحظه حا ل اتفاق می افتد.
********************************
حقیقت نوری / الله نورالسماوات و الارض
با مرگ ، حقیقت نوری ما ، باقی میماند ولی هویت و شخصیت ما فانی میشود .
آستانه ی مرگ ، فروپاشی صورت است و آستانه ی بیداری معنوی
در همین زندگی نیز میتوان خود دروغین را میرانید .
با حضور در لحظه حا ل ، هویت ساخته ی ذهن را ، خود نمی پنداری
هم ذات پنداری خود با صورت ، وهم است . ذهنیت است . میراست .
خدا چیست ؟
آن حیات یگانه ی جاودانه که بنیاد همه صورت های زندگی است
عشق چیست ؟
تجربه ی حضور آن حیات یگانه ی جاودانه در خود و در همه چیز و همه کس
چه باید بکنیم ؟