شکوفه های بهاری
به رقص در آور ... دل خودرا
سرمست شو از بهار
رويش هر ساله شكوفه ها از درون تن يخ كرده درخت
فردا ... فريبي بيش نيست ! همين لحظه بهاري را با هستي ، همراه شويم
شور و سرمستي ، همواره ملازم تازگي و طراوت و شكوفائي است
ترس شكوفه ... پژمردن است ... بهار نبايد شكوفه را تنها بگذارد
زندگي شكوفه ها نيز .. همچون همه پديده هاي خلقت... .. در بستر تغيير و گذر زمان است
آيا ميتوان در ساحل اين رود .... ايستاد . ؟
چه بي تفاوتيم ... بهار و تابستان و پائيز و زمستان ، درس هاي زندگي اند
.
همه چيز همين چهار فصل را طي نميكند ؟
شكوفه هاي بهاري
