سرزمين من
در برابر طراوت و زیباییهای گیلان ، دو راه بیشتر نداری ! یا سکوت کنی
و لذت ببری و یا ... لذت خود را با شعر همراه سازی ...
**********
تو را من چشم در راهم
شباهنگام ، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران ، خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
(نیما یوشیج)
بيابان را سراسر مه گرفته است
بيابان را سراسر مه گرفته است
میگويد به خود ، عابر
سگان قريه خاموشند
در شولای مه پنهان
به خانه میرسم
گل كو نمیداند
مرا ناگاه در درگاه میبيند
به چشمش قطره اشكی ، بر لبش لبخند
خواهد گفت: بيابان را سراسر مه گرفته است ...
با خود فكر میكردم كه مه
گرهمچنان تا صبح میپائيد
مردان جسور از خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز میگشتند.
(احمد شاملو)
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان،
دستها پنهان ، نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین .. دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده ، مهر و ماه ، زمستان است ...
(مهدی اخوان ثالث)
آرش کمانگیر
آنک .. آنک کلبهای روشن
روی تپه .. روبروی من
در گشودندم ... مهربانیها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچههای خود . عمو نوروز.
(سیاوش کسرایی)
قوقولی قو!
قوقولی قو ! خروس میخواند.
از درونِ نهفتِ خلوتِ ده
از نشيبِ رگی که چون رگِ خشک
در تنِ مردگان دواند خون .... میتند بر جدارِ سردِ سحر
میتراود به هر سویِ هامون.
(نیما یوشیج)
گل پامچال
گل پامچال ، گل پامچال ، بیرون بیا ، بیرون بیا
فـصل بهاره ، عزیز موقع کاره
شکوفانه ، شکوفانه
غنچه وا شده ، غنچه وا شده بلبل سر داره
عزیز دل بی قراره
بیا دست به دست بدیم ، دانه بکاریم ، فصل بهاره ، عزیز موقع کاره ...
(آهنگ محلی گیلان)
بارانی دیگر... شاليزار
از تيرهی ترانهی شاليزار
از خطهی منی !
آنجا كه : ابر را
با شاخههای خاطره پيوندی ست
و سبزهی سفال
آئينه دارِ شادی باران است
آنجا
آن درختِ كهنْ سال
نام ترا
هنوز
با غروب
میگويد.
(رضا مقصدی)
پنجره اي به بيرون
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقهی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرّر آبی رنگ
(فروغ فرخزاد)
ققنوس
دستها میسایم
تا دری بگشایم
به عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در،
میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
(نیما یوشیج)
عکسروی تو
عکس روی تو ... چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می ... در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش ..... در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
(حافظ)
حدیث بی قراری
این جا کسی است پنهان
این جا کسی است پنهان ، دامان من گرفته
خود را سپس کشیده ، پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان ، چون جان و خوش تر از جان
باغی به من نموده ... ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان ، همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ... ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان ، مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی ... دکان من گرفته
(جلال الدين مولوی)
باز باران
باز باران/ با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده : ...
یادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک ...
نیلوفر
نیلوفر رویید ، ساقهاش از ته خواب شفافم هم سركشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگیام پیچیده بود
در رگهایش من بودم كه میدویدمهستیاش در من ریشه داشت
همه من بود
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد
(سهراب سپهری)
گیلان ، اوی گیلان
خسته نباشي مرد
با فصلهاى سال همسفر شويم
در خرقه ... زن آتش ! كه خم ابروي ساقي بر مي شكند ... گوشه محراب امامت